در یکی از سایتها خبر درگذشت استاد منوچهر احترامي رو ميبينم، باور نمي كنم، مگر مي شود؟ به خودم دلداري مي دهم شوخي بي مزه ي يك خبرنگار باشد، شرح خبر را مي خوانم خانم صابري فوت ايشان را تاييد كرده است ... به سايت گل آقا مي روم ... متاسفانه خبر حقیقت دارد ... 

 دو سه بار بيشتر اين افتخار نصيبم نشد تا با استاد صحبت كنم ... استاد شیرین صحبت می کرد و به طنزنویسان جوان و کارهایشان ایمان داشت ... شايد به جرات بگویم همان دو مكالمه ي چند دقيقه اي با استاد برایم از خواندن هزاران كتاب مفيدتر بود ...

توی ده شلمرود
حسنی تک و تنها بود

حسنی نگو بلا بگو
تنبل تنبلا بگو
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه
نه فلفلی نه قلقلی
 نه  مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبود
تنها روی سه پایه نشسته بود تو سایه
باباش میگفت: حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام نه نمیام
سرتو می خوای اصلاح کنی؟
نه نمی خوام نه نمی خوام

کره الاغ کدخدا
یورتمه می رفت تو کوچه ها
الاغه چرا یورتمه میری؟
دارم میرم بار ببرم
دیرم شده عجله دارم
الاغ خوب و نازنین
سر در هوا سم بر زمین
یالت بلند و پرمو
دمت مثال جارو
یک  کمی به من سواری میدی؟
-نه که نمیدم
چرا نمیدی؟
واسه اینکه من تمیزم
 پیش همه عزیزم اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه!

غاز پرید تو استخر
تو اردکی یا غازی؟
من غاز خوش زبان
میای بریم به بازی؟
نه جانم
چرا نمیای؟
واسه اینکه من
صبح تا غروب
میون آب کنار جو
مشغول کار شستشو
اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
 ناخن دراز واه واه واه

در وا شد و یه جوجه
دوید و اومد تو کوچه
جیک جیک کنان
گردش زنان
اومدو اومد پیش حسنی
جوجه کوچولو
کوچول موچولو
 میای با من بازی کنی؟
مادرش اومد قدقدقدا
برو خونتون تو رو به خدا
جوجه ریزه میزه
 ببین چقد تمیزه؟
 اما تو چی؟
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی با چشم گریون
 پا شد و اومد تو میدون:
آی فلفلی آی قلقلی
 میاین با من بازی کنین؟
نه که نمیایم
چرا نمیاین؟
فلفلی گفت:
من و داداشم
و بابام و عموم
هفته‌ای دو بار میریم حموم
اما تو چی؟
قلقلی گفت:نگاش کنین
موی بلند روی سیاه
ناخن دراز واه واه واه

حسنی دوید پیش باباش
حسنی میای بریم حموم؟
میام میام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟
میخوام میخوام
حسنی نگو یه دسته گل
 تر و تمیز و تپل مپل

الاغ و خروس و جوجه غاز و ببعی
 با فلفلی با قلقلی با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن دور حسن
الاغه میگفت:
اگه کاری نداری بریم الاغ سواری
خروسه می گفت:
قوقولی قوقو قوقولی قوقو
 هر چی میخوای فوری بگو
مرغه می‌گفت:
حسنی برو تو کوچه
بازی بکن با جوجه
غاز می‌گفت:
حسنی  بیا با همدیگه بریم شنا
توی ده شلمرود
حسنی  دیگه تنها نبود

 

دعوت به نوشتن درباره منوچهر احترامی

نه غروري، نه كبري،‌ نه ادعايي، نه توهمي... خودش بود؛ خودِ خودش. زلالِ زلال، به رنگ چشمهاي شفافش. سفيدِ سفيد، به رنگ پوست و مو و سبيلش. آي كه چقدر دلمان براي تماشاي آن چهره پير و آن لبخند جوان تنگ خواهد شد.

حسنی هم مثل ما طنزپردازها یتیم شد! 

منوچهر احترامی رفت که دیگر چشمش به ما نیفتد!

سرم را بین دست‌هایم فشار می‌دهم و نمی دانم چی بنویسم. فاجعه را چطور می توان نوشت؟ چطور می‌توان گفت؟